کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

دیالکتیک رعیت مداری این روزها

دیالکتیک رعیت مداری این روزها


 


وقتی اسب های توانا راهی برای ورود



به میدان مسابقه نداشته باشند ، هر


الاغی میتواند به خط پایان برسد.


                                          چرچیل


قشم

پشت غارهای خربس  

 

بی توان که میشدم و نا امید ، دگرم نبود که انزمان بنمایم چاره. از شعر گفتن بیگاه و گاه بدم میامد. دلتنگی که امانم میبرید به ابهای دریای پشت شهر خیره میشدم و تا خودم را یافت می کردم ، کنار خلیج قشم بودم. همان نزدیکی که انگار کمی انروزتر با ان دوست سالهای خیال پارچه دست نوشته شده نمایش "ما بر میگردیم" را سایه سار کرده بودیم و جورابهای همان دوست را بیرق نمایش جهت باد ، به دلایل نا معلوم. و ما  دو شب را با دریا خوابیده بودیم. نمیشود. نمیشود مدام خراب کنی و باز سبزی خرد کنی حتی برای این گنبد سبز مشرف به غارهای خربس  

  

  

 

حالا که خردی هم یافت می نشود انم ارزوست. دست به جراحات جگرم تا میگذاشتند همه عناصر ابلیسی و برزخی دنیا ، با اینکه فقدان مذهب را همیشه در خودم حس میکردم ، پاهایم فقط جاده منتهی بدانجا را حاضر به طی بودند. پاهایم فقط بدانجا راضی میشدند. پاهایی که کم از زانوان ناتوان سه زیف(جواد انصاری) را نداشتند و ندارند.  شهرداری که نیش و دندان میکشد برای سقف خانه فقیرانه ام ، اراده ای که میخندد به سست بودنم و طبیعت نا متعارفی که خودش میدوزد و قناس بریدن سرنوشت را به گردنم می اندازد ، هوای ان گنبد سبز کوچک بالای تپه. بالای غارهای خربس رو به دریا میکنم.  

 

  

 

میروم تا ارزوی یافتن دوست را حاجت کنم. که حرام نبود اگر میگفتم از غریزه ها و بوی گناهی که هرز باری ، گاهی نفس را اغشته میکند به خود و باز رو بدانجا میکنم و اقا از این حال نا احوالم. از این جوانکان بی خردی که زود مدهوش شهوت میشوند. از خودم بدم می اید. از الکل متنفرم. من رهیده کمنزیلی هستم به بوته های شاه شهید قشم. انجا که پاسبانان جزیره به کمین سربازان چشم سبز و تخم سگ پرتقالی نشسته بودند. گیرشان بیاورند ، بیضه هایشان را بکشند بیرون... 

 

  

 

دلم میگیرد. دلم گرفته. مثال روزهای دور بارانی. فرار میکنم. از این هجویات سخیف انتخاباتی. ازاین صندوقهای تو در تو میزان. از پوستر ادمهای ذوب شده در اوهامات کریح عقیدتی. من علفکم در این دشت نیلی خلیج.خود اما حالا توان دویدن ندارم در گریز این کلمات ، این انشاء کودکانه پر از غلط املایی. اقا من اینجا روی گنبد تو چشم دوخته ام به دریا و جفرافیای کدر اراده ام. و پشت کرده ام به فریب های گاهی ، گداری که مردم را درده...نه! دریده. 

 تا اندیشه شما هست اقا ، زندگی هست. ابرو هست. دلدادگی هست. نوشتن هست.هست هرانچه نیست هست نیز...  

 

    

 

مرا فراموش نکن اقا. فراموش نکن حتی اگر خاموشی. کلمات به تنهایی نتوانند سپر اماج الودگی دل ادمی باشند. و شما سپاس مرا برسان به ندادهای اویش. سقوط من به این گودال عمیق پایانی ندارد. معلق مانده ام هنوز و تنها ابهای شور پایین دست گنبد تو  گودالهای ژرف فجور نفس مرا پر میکنند.  

چشم دوخته ام به اینده انگار. به روزهای بی پرواز. به اسرار بر گناههای اتی. که باز مرا به سوی تو خواهند خواند.  

مرا فراموش نکن اقا  

 

  

 

دریا را فراموش نکن اقا. سهیلی را که در ایوان مرقد کوچک اما صمیمی شما میپیچد. کغارهای پر کشیده بر فراز گندم زارها و مراتع خشک این بوم و بر فرامش شده را فراموش نکن اقا. این ملخ ها تار و پود این مزرعه را هر روز میجوند... اقا...  

ای ارامشی که از دریا میوزی بر سینه جزیره..  

 

   

 

                                                               سیدذبیح موسوی(کغار)

ازادی!.؟بی شرمی!!!!

بی شرمی خطرناک انجا بروز میکند که کسی به  

 

 

علت گستاخی از داوری مردمان داناتر از خود  

 

نهراسد. و سر چشمه ان بی شرمی ، ازادی بی  

 

قید و بند است. که سبب میشود هر کس خود را  

 

به مراتب بالاتر و مقدس تر از انچه هست، پندارد. 

  

                                                                                   افلاطون.کتاب قوانین. ترجمه:  

                                                                                    محمد حسن لطفی