کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

ازادی!.؟بی شرمی!!!!

بی شرمی خطرناک انجا بروز میکند که کسی به  

 

 

علت گستاخی از داوری مردمان داناتر از خود  

 

نهراسد. و سر چشمه ان بی شرمی ، ازادی بی  

 

قید و بند است. که سبب میشود هر کس خود را  

 

به مراتب بالاتر و مقدس تر از انچه هست، پندارد. 

  

                                                                                   افلاطون.کتاب قوانین. ترجمه:  

                                                                                    محمد حسن لطفی

دانشگاه علوم پزشکی هرمزدگان

اندر حکایت مدیر کل دانشگاه علوم پزشکی هرمزدگان 

 

 

دکتر شکاری.دکتر عمومی فاقد تخصص پزشکی. اهل چاستون...اه ببخشید چاهستان هرمزدگان. عکسی از ایشان موجود نبود تا همگان با چهره نابغه پزشکی هرمزگان بیشتر حال کنند. کارمندی از این ارگان حادثه ساز (مراجعه شود به بیمارستان شهید محمدی. اگر دل شیر دارید) میگفت: مدتی پیش برای افتتاح واحد درمانی در میناب به این شهرستان عزیمت کرده بودیم در حضور جنابشان با خدم و حشم؟.! افتتاح تمام گیشت (به لهجه گوهره ای) و روز جمعه هم بود که دکتر شکاری فرمودنند: روز جمعه است و به گمانم قنبر احمد(قنبر راستگو) منزل به باشند. پس دکتر هوس نوای جفتی نموده بودند. به پیشواز قنبر احمد شرف یاب  گیشتند(باز به زبان گوهره ای) و قنبر نواخت و ما نمی دانیم دکتر سر کنگی هم بریخت یا نه؟؟؟ خدا عالم است.  

داکتر..داختر... بهتر نیست فکری به سامانی دانشگاه بزرگ علوم پزشکی بکنید تا اینکه با منابع دولتی به کنکاش امورات موسیقی مقامی (چقدر زیاد شد) بپردازید؟ هان؟ نه؟ خفه شم؟ باشه....  

داشتم فکر میکردم چه میکند این لابی سیاسی ،اداری و چه با مسماست وزن رسوخ در لایه های حکومتی با وجود این همه پزشک بومی هرمزدگانی که همه تقریبا شهره اند و نافذ به تعلیمات پزشکی ، چه عجوبه هایی و چه بشراتی زمام امور به دست گرفته اند.؟.!..   

نمکدان

نمکهایی که خورده می شوند و نمکدان هایی که شکسته...   

گاهی شعر هم میگویم اما شعرهایم را قائم میکنم. میترسم.. ادمکانی هستند همیشه که ذهنت را بقاپند یک اب هم روش.  

میشود دف زد و اما عقایدی هم داشت.سید حسام الدین سراج میگفت: سادات دو بخشند. بخشی که منیت حسام الدین سراج است و بخشی که منتهی است به انجا که ما ام سادات می خوانیم. بخشی که منیت ذبیح موسوی به ستیز است با ان و بخشی که وقتی محمد دهقانی توی مسجد پایگاه هوایی بوشهر نوار کافی میگذارد و تو دیگر ادم خودت نیستی.چشمانت نیز...  

عقایدی متصلند به ماورائی که تو اعتقادی به ان نداری و اما ان هست و تو بخواهی گر نخواهی بخشی از انی و گداری صدا میشوی نیمه شب که از یک خود ارضایی گریخته ای.  

محمد دهقانی اهل روستایی حوالی کاشان بود . میگفت: در روستاشان اهالی به زبان پهلوی باستانی با هم دیالوگ میکنند. وقتی به ان زبان حرف میزد نه کلامی و نه واژه ای برایت مفهوم بود 

زبان مادریت. که نمی فهمیدی... محمد دهقانی اما سخنی گر میگفتی: هل من ناصرا ینصرنی دیگر تاب نمی اورد و توانی. اشکها گونه هایش را طی میکردنند و باز به زبان پهلوی بغضش را مرثیه می ساخت. همیشه تا مرا میدید پیشانیم را میبوسید.میگفتمش مثل برده ها نباش. اسیر این عقده های نا مفهوم شرعی.... حرف نمی زد و لبخند می کشید و باز تا من جلو نمیشدم راه نمی رفت.   

راه نمی روم . روی این پرچینک باران زده خیس. هر ثانیه اراده است به ارادت. که خیس ، زیر باران ، روی این پرچین راه بروی یا نروی که باز ماده ابلیسی درونت شعله بکشد که کلام خدا را لقمه کنی بدهی شکم عوام الناس را فریب بدهی یا ندهی؟.! فریب... 

نمک لقمه خداست که شکم مغر اندک مرا سیر کند و فریبی در ان نیست. که بهراسم از درونجی که عمرم را به روزهای جزاء مبدل کند.  نمک را باید بفهمی وقتی ان منیتی که متصل است بدانجا  به پوشش چادر خود دارد که لای درب حرم می گیرد.  

    

سلام بی بی...  

بی بی این پرنده ها با نوک هاشان تن و بدن نحیف و الوده مرا تکه تکه می کنند... من نمکدان شکسته ام وقتی که میشنوم اقا میگفت:دخترم کی دیده ای بابا سه نمونه غذا :نان و خرما و نمک را با هم افطار کند؟ نان و خرما رو بر گیر و نمک را بگذار. 

 من نمکدان شکسته ام و کرم و کورم.. 

و این نمکدان ها چی بی رحمانه شکسته می شوند در این "روزهای جزاء"  

و ماده ابلیسکان به تعقیبند گیرت بیاورند جایی پای غار نمکین خرسین سیاهو ابرویت را بسوزانند. بسوزی از اینکه پشت کردی به هر انچه نوار کافی محمد دهقانی سرود میکرد ارام در  نا کجای گلویت شور میشد. شعر میساخت به دشت اسمان بوشهر... 

اه...اه بی بی ، بی بی تو نور نهفته در دل علفهای دشتهای سبز دوری. شبها به ماه پرواز میکنی تا چهاردهم رو کامل. بی بی این افریته های گاه و بی گاه مرا هجویات اخته می سرایند.  

سر بگذارم روی چادرت بی بی ، پسین روز بارانی، ماه دو برار.ارامم کنی و بگویی :خود لای درب کوفته شوم ، ابروی اولادم را از این چهار چوب نیم سوخته کاپی میکشم بیرون. میکشم بیرون از شر ماده ابلیس روشنفکر نما... و بعدقصیده مولانا جلال الدین بلخی را شکر کنی و بگویی تکرار کن: یا کریم ، یا رحیم ، یارحمان و یا رحیم.یا ملک و یا قدوس،یا عزیز و یا حکیم. ملکا معبودا پادشاها، بنده نوازا،تو کریمی که خالق البشری. مهربان تر ز مادر و پدری.ای کریمی که از خزانه غیب. گبر و ترسا وظیفه خور داری.  دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داری... 

                                                                                                                     یا زهرا