کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

باباجمال

بابا جمال


بی تو ای شمع شو راه شو به شوق نگاهت، ره به شرم عبورن


اینهمه این در و آن در زدن عاقبتش همین یک قواره پارچه است و چند وجب خاک با این که بوی قدمهای تو هنوز چهار راه فاطمیه را اشباح کرده هنوز فکر میکنم از ابتدا انگار پدرم تو بودی. هنوز پشت ترک موتورم نشسته ای که سینه نحیف و لاغرت را روی پشتم احساس می کنم جوری انگار که می توانم تک تک دنده هایت را لمس کنم. گنگم اینروزها  بی هدف به آبهای کثیف خور گور سوزان زل می زنم. روی همین پل شهناز بود که احساس کردم قلبم مسخ عشق دختر توست. چه زیستکده پوچ و بی هدفی و بی مرام. چه روز های نامردی.

قرار نبود دغدغه های احساسی و شخصیم را در اینجا بنویسم قرار بود بیشتر از سیاست بگویم از این نیش و دندان نشان دادن دولت و مجلس ، از شورای شهر خودمان ، از نعیم ابادی ... از این یارانه های فکستنی... اما سپیده دمی تو سرد میشوی و دیگر صدایی از ریه های چرکینت بلند نمی شود. و من چه دلتنگ تو می شوم حالا اینجا ، اینروزها. خاموش و سرد حتی تماشای فیلم کشند قرمز احسان هم در اتاق ایسا افاقه نمیکند. تو رفته ای ز دورها و دورها ز ابرها ز نورها بلورها... و جسم سردت را به کارگران غسالغانه باغو سپردیم که تنباکو بدجوری پوست لبشان را کنده بود. همانهاییکه شرکتشان مزایده گورستان را از شهرداری برده بود و خاک تو را چهارصد هزار تومان فروخت. خاک خدا ... خبر نگار ایران از گورستانهای لندن گزارش گرفته میتی با میتی جابه جا شده یاد سرد خانه بیمارستان شهید محمدی افتادم. 

ظهر بود انگار که مادر به درگاه خمیده و نا امید پرسید:چه بو ذبیح به هوش هوند. و من سرد و سنگ ، مات جواب دادم: تموم بو موم... تموم 

تو رفته بودی،دیگر نیستی که به سروش کوچک من بگویی چاکرتم بابایی... و خانواده بی تو سرد است و دنیا برای ماسیاه و من خسته ام. کنار ابراه ی محله چهار باغ ایستاده ام منتظر که من و تو و فاطی ماهی بگیریم....خدا حافظ باباجمال....

                                                                از طرف:سمیرا،ناهید،نیلوفر،فاطمه و کغار

نظرات 5 + ارسال نظر
بهشب دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 http://behshab.blogsky.com/

انگار بابا جمال را سال هاست می شناسم.چه حس غریبی است رفتن

ایسا/تئاتریکال سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:15

چقدر مردم وقتی مسیج تورسید و از پرواز پدر سمیرا خبرم کردی. شاید به تعداد انگشتان دستم دیده بودمش و آخرین بار روز عاشورا بود که مهمانش شدیم ناخوانده و همان گرمای همیشگی رفتارش. خدایا صبر...

مثل روزی که استاد حبیب زاده پرواز کرد باوا

ماهی بالی سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 http://mahibali.blogsky.com

خدا حافظ فرزندانت باشد بابا جمال

سپاس باباجمال از ان سوی ابرها نثار تو محمد جان

احسان ن پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 15:04


خدای ش بیامرزاد و صبر برای انان م دوستش داشتند

ممنون اقا احسان

احسان جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 http://lakposht.blogsky.com

سلام سید جان روح ش شاد و درخشان

سمیرا،ناهید،نیلوفر،فاطمه از این بعد همیشه شادی داتشته باشند.

ممنونم احسان عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد