کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

نمکدان

نمکهایی که خورده می شوند و نمکدان هایی که شکسته...   

گاهی شعر هم میگویم اما شعرهایم را قائم میکنم. میترسم.. ادمکانی هستند همیشه که ذهنت را بقاپند یک اب هم روش.  

میشود دف زد و اما عقایدی هم داشت.سید حسام الدین سراج میگفت: سادات دو بخشند. بخشی که منیت حسام الدین سراج است و بخشی که منتهی است به انجا که ما ام سادات می خوانیم. بخشی که منیت ذبیح موسوی به ستیز است با ان و بخشی که وقتی محمد دهقانی توی مسجد پایگاه هوایی بوشهر نوار کافی میگذارد و تو دیگر ادم خودت نیستی.چشمانت نیز...  

عقایدی متصلند به ماورائی که تو اعتقادی به ان نداری و اما ان هست و تو بخواهی گر نخواهی بخشی از انی و گداری صدا میشوی نیمه شب که از یک خود ارضایی گریخته ای.  

محمد دهقانی اهل روستایی حوالی کاشان بود . میگفت: در روستاشان اهالی به زبان پهلوی باستانی با هم دیالوگ میکنند. وقتی به ان زبان حرف میزد نه کلامی و نه واژه ای برایت مفهوم بود 

زبان مادریت. که نمی فهمیدی... محمد دهقانی اما سخنی گر میگفتی: هل من ناصرا ینصرنی دیگر تاب نمی اورد و توانی. اشکها گونه هایش را طی میکردنند و باز به زبان پهلوی بغضش را مرثیه می ساخت. همیشه تا مرا میدید پیشانیم را میبوسید.میگفتمش مثل برده ها نباش. اسیر این عقده های نا مفهوم شرعی.... حرف نمی زد و لبخند می کشید و باز تا من جلو نمیشدم راه نمی رفت.   

راه نمی روم . روی این پرچینک باران زده خیس. هر ثانیه اراده است به ارادت. که خیس ، زیر باران ، روی این پرچین راه بروی یا نروی که باز ماده ابلیسی درونت شعله بکشد که کلام خدا را لقمه کنی بدهی شکم عوام الناس را فریب بدهی یا ندهی؟.! فریب... 

نمک لقمه خداست که شکم مغر اندک مرا سیر کند و فریبی در ان نیست. که بهراسم از درونجی که عمرم را به روزهای جزاء مبدل کند.  نمک را باید بفهمی وقتی ان منیتی که متصل است بدانجا  به پوشش چادر خود دارد که لای درب حرم می گیرد.  

    

سلام بی بی...  

بی بی این پرنده ها با نوک هاشان تن و بدن نحیف و الوده مرا تکه تکه می کنند... من نمکدان شکسته ام وقتی که میشنوم اقا میگفت:دخترم کی دیده ای بابا سه نمونه غذا :نان و خرما و نمک را با هم افطار کند؟ نان و خرما رو بر گیر و نمک را بگذار. 

 من نمکدان شکسته ام و کرم و کورم.. 

و این نمکدان ها چی بی رحمانه شکسته می شوند در این "روزهای جزاء"  

و ماده ابلیسکان به تعقیبند گیرت بیاورند جایی پای غار نمکین خرسین سیاهو ابرویت را بسوزانند. بسوزی از اینکه پشت کردی به هر انچه نوار کافی محمد دهقانی سرود میکرد ارام در  نا کجای گلویت شور میشد. شعر میساخت به دشت اسمان بوشهر... 

اه...اه بی بی ، بی بی تو نور نهفته در دل علفهای دشتهای سبز دوری. شبها به ماه پرواز میکنی تا چهاردهم رو کامل. بی بی این افریته های گاه و بی گاه مرا هجویات اخته می سرایند.  

سر بگذارم روی چادرت بی بی ، پسین روز بارانی، ماه دو برار.ارامم کنی و بگویی :خود لای درب کوفته شوم ، ابروی اولادم را از این چهار چوب نیم سوخته کاپی میکشم بیرون. میکشم بیرون از شر ماده ابلیس روشنفکر نما... و بعدقصیده مولانا جلال الدین بلخی را شکر کنی و بگویی تکرار کن: یا کریم ، یا رحیم ، یارحمان و یا رحیم.یا ملک و یا قدوس،یا عزیز و یا حکیم. ملکا معبودا پادشاها، بنده نوازا،تو کریمی که خالق البشری. مهربان تر ز مادر و پدری.ای کریمی که از خزانه غیب. گبر و ترسا وظیفه خور داری.  دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داری... 

                                                                                                                     یا زهرا 

     

نظرات 2 + ارسال نظر
احسان ن پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:03


سپاس

ممنونم احسان گل

اسیه شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 14:23 http://http://neqzan.blogsky.com/

سلام سید.اینا چی میگن؟

چیزی نیست. یه وقتایی حادثه ها اونقد عجیب و غریبن که نمیتونی بفهمی این تیغ دوستت برا چی پهلوتو دریده؟
خودتو ناراحت نکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد