کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

همه چیز خوب است

همه چیز خوب است


جلسه بود. توی اتاق به اصطلاح کنفرانس انجمن نمایش که واقع بود در فرهنگسرای شهید اوینی که اینروزها گردگاه لاستیک های اتومبیلهایی است که صاحبانشان برای زار زدن دعای کمیل و اعداد و ارقام و واژگان عربی مراجعه میکنند. بگذریم... جلسه بود او خواست به قصد ارام کردن من دست بگذارد بر پشت دست من که من همه عقب ماندگی ها و مشکلات پیش امده برای نمایش "ما بر میگردیم" را از چشم او و البته کم کاریش می دانستم.

دستم را کشیدم و : به من دست نزن... و او گریست... این اولین گریه او بود که میدیدم.

ان یکی برای انجمن سینمای جوان کار میکرد. کسی او را اورد برای نور پردازی نمایش "سرزمین ادمکهای مقوایی" جوان لاغر و اندامی مثل خودم با این تفاوت که قد و قواره اش از من خیلی کوتاه تر بود. پالتوی بلندی به تن داشت. نمی دانم چرا به حضور او معترض بودم.

سالها گذشت.ان دو دوست شده بودند در جان و جگر ما. سالها گذشت و ما بزرگ شدیم که ای کاش نمی شدیم و پخش و پلا میانه این عرض عریض جفرافیای یک بام و دو هوا... انگار هجرت کرده بودنند. به دور. به اندازه تورمی که دولت های ما ، با ایما و اشاره، کلید و انبر دست، ذهن این خوش اندیش های خوش عقل را قل قلک میدهند، ما دورتر میشویم. حالا که برای دیدن پدر و مادرمان هم در ان روستای سبز پر از کهور و جم و کغار و ترانه ، باید زندگانی را سهمیه بندی کنیم. دیگر خراسان که پهنه لا مکانی است.  بله..بله..دل ما تنگ است. و دلتنگی گاهی بهانه مصائب روزمره گی نیست. وقتی همه چیز خوب است. هوا خوب است. رئیس جمهور هم که انتخاب شده ، نمایشنامه من هم که به پایان رسیده. اذوقه خانه هم که براه است. این غبر دنیا چن دگه؟ 



انها هجرت کرده بودنند. با خنده های علی پروین پور و گریه های سر ذوق و نگرانی امین اللهیاری... 

نمی دانم کجا هستند و چه میکنند. امیدوارم ان کاری که ما به سر هم اواردیم ، انها نیاورده باشند. امیدوارم برای وسوسه ای  و الودگی متقاطع افعال نفس و شیفتگی و شیدایی ابلیسکی قولهایشان فدا نشود و دست و پای هم را نبرند و ابروی همدیگر را نخورند یک اب هم روش... نه مباد چنین. بگذار گله کنیم. چرا باید همیشه خاموش بود؟چرا؟ امیدوارم تیفون کوش دماغشان را به تلاتم ریز گردها جاهل نکرده باشد که اگر برای هم و نجات از چاهی سیاهی که زیر پای یکیشان چال میشود برگردنند و بگویند به تو چه! حالا بعد این همه که لبسهایشان بوی همدیگر گرفته. به تو چه...

همه میروند امین ، علی، تنها ما میمانیم و دلتنگی هایمان...دلتنگی هایمان.من دیگر نا ندارم. این دلتنگی امانم را بریده.

اینجا نشسته ام و به پز روشنفکرانه ژان پل سارتر میخوانم و هادی صدری گوش میدهم!



و باز گریستی امین. اینبار وقتی جلو سینمای مشهد برگشتی و بعد سالها مرا دیدی. تو مرا بغل نکردی به گوشه ای کز کردی و ...ای وای...و این دومین بار بود. تو زمان خندیدن و گریستن را خوب میفهمی. تو خوب میدانی کجا باید روی شانه هم اوار شد. کجا باید از شرمندگی گردن نهاد به تقدیر. همانطور که وقتی جایزه بهترین طراحی صحنه را برای نمایش " سر زمین ادمکهای مقوایی" در جشنواه چندم قشم گرفتی و به حالت کنایه خنده کردی. و باز جایزه اندکت را در اختیار گروه قرار دادی برای کار بعد. که نشد. نشد و این دلیل بغل نکردن من بود جلوی سینمای مشهد. که هر دو شرمنده بودیم از قولهای نافرجام.

انقدر پرم رفقا که تا صبح اگر بشود واژها جست و خیز میکنند روی دل سنگین من. همه چیز خوب است.رئیس جمهور هم که انتخاب گردیده...

همه چیز خوب است علی. فقط ما دیگر ما نیستیم. ما فاعل جمیع است که در ما نمیگنجد. دریغ شده انگار از ما... مضاف است به جمع مکثر الحاق ما...



واژها معجزه میکنند اما زبان واسطه خوبی نیست برای حقیقت ضمیرماءورای ما. خلاصه اش بی تو ای شمع شو راه    شو به شوق نگاهت ره به شرم عبورن.

چشمها که کور میشوند. من ه کور دیگر شعارهای شما را به چشم نمی اورم. وقتی در اختتامیه جشنواره از نا داوری سیما تیر انداز علی شعار می داد. میخوام برم کوه  شکار اهو  تفنگ من کوسیماجون   سیما تیر انداز...

و ما خیابانهای قشم را از قهقهه پر کرده بودیم....اه...اه...

 


همه چیز خوب است امین و علی. فقط این غبر دگه چن که بجان جگر من افتاده!.؟

 

                                                                                          برای علی پروین پور و امین اللهیاری



بهشت

بهشت



بهشت انجایی است که تصور میکنی انان ارامند. انان مجموعه دیو و ددانند ، که خوره بجانشان افتاده حال ادامه راه ندارند. بهشت انجایی است که میشوی همره سست عنصر! وقتی اندکت را قاپیده اند. قاپ فاعل را زده اند. راستی یادت هست فعل و فاعل را همین نزدیکی برایم تشریح میکردی؟

بهشت انجایی است که دیگر نیازی نیست تعداد احمق های دور و برت را بشماری و حرص بخوری...مدام.

بهشت انجایی است که ارام کنار ان دریای کثیف بغضت را خالی کنی روی شانه بهشت...

بهشت پایان پذیرفته اینک ، اینجا وقتی بلت را خورده ای و بلت شیره جانت شده، انک، انجا... حال که سخت واژه ها گله مند و اشفته روی نمایشنامه ات بی تابیش میکنند تا کجاست بهشت ببیند من دوباره خلق کرده ام.

انگار همین دیروز بود قول داده بودیم همدیگر را تا بهشت بدرقه کنیم. انگار بهشت نزدیک بود که یکی مان به فریبی و اشوه ای راه دوزخ گرفت.

دستم خالیست. تنها شعله ای دارم در چشم چپم.ببین بهشت چقدر دور شده از قول های ما.... 




ببین بهشت چقدر الوده شده از خماری ما. وقتی نا بلدان استاد میشوند...

ببین چشم چپم چه سرخ گشته، شکسته! بهشت همانجایی بود که ما به شوق یافتن بهشت، پشت سر گذاشتیم.

یادت هست گفتی: که خدایی هم هن و یک روز جزائی هم هن. و من گفتم همین بود. کاغذ نوشته اخرین من همین بود.

و دیگر از بهشت یک توهم ماند. رساله ای از روز رستاخیز....


                                         26.تیرماه.1392 کغار

کشتی نوح

موسیقی ماءوراء


کمتر موسیقی با کلام گوش میکنم. اما...


من احمد رضایی را نمیشناسم اما هادی ارمین دوست قدیمی است. انچه این روزها تمام افکار مپولایی مرا مشغول به تاریخی نه چندان دور کرده تخته پاره ای است که نوح پیامبر برای نجات نوع خلقت مسمار کاری کرد و مجید ذاکری اینبار شاهکارش را ترانه کرده برای نجات نوع خلقت انسانیت حداقل من! این ترانه را باید هزار بار شنید و نوشید.


که باز هنر نزد مینابیان است و بس



برای شنیدن و یا دانلود این اهنگ به شرجی(مجله موسیقی هرمزدگان)مراجعه کنید.