کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

حرفه ای ها

حرفه ای ها!.؟؟؟؟


خالو ابریم ا تهرون هوندن نهضت سواد اموزی راه ای کردوندن!بی ما کور سوادون

یا الله چاکه!!! اشو؟؟؟

کوههای هرمزدگان

اینجا بوستراستون



بعد از کلی درد سرها و پیشامدهایی به هیبت و نقل اسمان قرمبه و روزهای حساس پیش رو که نمیتوان چیز زیادی در مورد ان نوشت و گفت! از سر دلتنگی ، بعد ان قحطی دوستی که اقا از ان گفت یک باره یاد قله کوهها افتادم. گفتم در این ایام نا مربوط انتخابات حرف بی ربط زدن مجهول است و سزا !.؟ به هر حال قله کوهها جایی است که ادمها کمتر هستند.هر جا ادمها کمتر ، تناقض افکار محدودتر و درنده گی و جنگ ناچیزتر. با این حال نمیدانم در ان روزهای قحطان بشری ،ان هابیلک چرا مخ ان قابیلک را به کلوخی کوفت؟ انگار هر ادمکی فقط چشم دیدن خودش را دارد. مثل واعظان ابا پوش ان سرزمین دور که خدا را فقط در کیش خود میبینند.


بوستر استون قله ای است از کوههای هماگ ، مرتفع و به خدا نزدیک. شب انجا باشی کمی که روی پنجه ات خیز کنی به ماه ،ماه مال توست.میتوانی با کوکان و کغارکان دور دست و لانه کرده بر شاخ و برگ ابورزهای تنومند هم اواز شوی.میتوانی دست بیاوری توی خمره اب اسمان و موج بیندازی به مدار ستارگان و بیخیال از چرپتک بازی اقایان بختیار. ارام میگیری روی اندک برف قرق کرده به تن بوستراستون که خود نام اوستایی است و راستی اوستا خوانی در سوز شبانه هماگ کردکارت را چه نیک پالایش میکند. ارام میگیری و باز بوسه ای به وان یکاد میزنی و به عکس دخترت ، همسرت و هر انکه بی قاعده دوستش داری...دوستش! و نمیداند و مهم نیست! 


خواستی کمی برف قله را سوغات بیاور .اب میشود اما خب اب قله های هرمزدگان روشنی است.هدیه کن با همانی که تا دوش بی تو شه مورده جون شه داده... ترانه دکمه یا صلات ظهر هادی ارمین را انجا ، روی ان سنگ ، جایی که همه رنج ها زیر پای تواند ، انجا مشرف به قله" کم پ تیله" که معنای پهلویش میشود قله درونج (دیو) ، با درونج گوش کن و با او برقص. برقص وقتی ادمها همه مریضند. برقص وقتی داشتن بیگرافی پاچه خواری و تب سیاست چشم ادمیان را از حدقه بیرون کشانده. برقص با دیو خوشبخت "کم پ تیله".



کمی روستای توتنگ دور است. بعد ان گنبدی که موسوم است به برادر امام زاده سید مظفر  بالاتر از هماگ بالا .دور... اماخب خسته که باشی از این پسامندهایی که میدانی با تو را هیچ کار نه! و یا دلگیر اگر از این همه سال رفاقتی که بیشتر به سوء تفاهم شبیه بوده تا به دلدادگی. توتنگ که سهل است فلک جوزاء را هم به کوچ اختیار میکنی.هجرت باید از این تن و بدن های الودگی جنسی. از این شیدایی های پنهان لوس و طعم هوس . هجرت باید از این پوسترهای دروغین چهار راه رسالت که مقدمه است بر فریب رعیت کند ذهن بیمار.برای دخول در ساختمان بهارستان. هجرت باید به تنگه مصری کوه باز کهتک که اونجا کلودنگ بسازیم...که اونجا مه ام و تو یی... 


انها کوله هاشان را بسته اند از این صندوق های دروغین میزان به بوته های جفت دامنه هماگ پناه میبرند.وان یکاد ها بوسیده در جیب گذاشته میشوند.واین حدیث تکرار میشود:به اسمانها و کوهها و دریاها بنگرید که این عبادت است عبادت است عبادت است...

عبادت خدا مراقبه میکند نفس را که تمیز نفس بکشیم .به عشق های نگفته مان ببالیم. بنالیم از نارو زدن به سوء تعبیر های انتخابی ، به این جعبه های پوشالی. و به دوستی های ناگهان به باد رفته... 




فا الله و خیرا حافظا و هو الرحمن الراحمین.

    

              با تشکر از گروه کوهنوردی مرکز بهداشت شهرستان بندر عباس

نقد نمایش خانه استرینبرگ

درباره خانه استرینبرگ

شاید این نقد نامه کمی دیر قلم زده شده ولی خب ماهی را که هر وقت از اب بگیری تازه است. از همین اغاز بگویم:با اینکه از دیدن نمایش هایی که غالبا پهلو به ادبیات غربی میزنند،امتنا میکنم اما ارامش افسار گسیخته درونم را با تماشای نمایش خانه استرینبرگ ، رام کردم.دیدن این تلاش جمعی بچه های گروه کارگاه انرژی را به ادم بر میگرداند.گروه تئاتر کارگاه در تلاش و تجربه ای نو، زمام مدیریت هنری را به دست مجید جمشیدی سپرده.مجید البته بیشتر به عکاس خبری شهره است. داشتم فکر میکردم در خانواده تئاتر هرمزدگان تعداد مجیدها کثرت وافری دارد.ماشاالله...و در گروه کارگاه الاماشاالله...

گروه کارگاه را میتوان گروه ایده الی دانست که فرصت تجربه کردن در هر زمینه ای به اعضا داده میشود. چیزی که در تئاتریکال و برخی تیم های هنری به روئیا بیشتر شبیه است و برای مدیرانش کابوس. امیدوارم کارگاهی ها اشتباهات ما را تکرار نکنند و تیم را به گاه مدیریت تک عنصری نکشند.

بر گردیم به خانه استرینبرگ و کارگردان مجید جمشیدی.به شخصه تا به حال هیچ نمایشی را کارگردانی نکرده ام.اما اندکی از تئوری ان میدانم پس اگر چه تجربه دخلی نداشته ام اما مطالعات اندکی در این زمینه داشته ام.


از اغاز شروع میکنیم.از انجایی که وارد blak bux نمور افتاب میشوی و این خلاقیت ناب بصری مخاطب را از همان ابتدا درگیر نمایش میکند. و این سئوال اغازین را کلید میزند.شما حالا مجبورید تا اخر نمایش بنشینید.دو تا مجید در دو نقش متفاوت صحنه را در تصرف خود دارند. بیان مجید کشاورز کمی از ریتم نمایش دور است اما این هرگز باعث نمیشود که شما از بازی روان او بگذرید. طراحی صحنه و اکسسوار به میزانها و تابلو ها روح نمایشی بخشیده هر چند این ایده کهنه که تمامی ابزار و دکور موجود باید به نوعی مورد استفاده قرار بگیرند بانی خلقت برخی میزانهای غیر قابل قبول و گاهی لوس گردیده.مثل رفت و امدهای بی قاعده روی پلکان ، استفاده بی مورد از اسلحه و اندک چیزک های دیگر.

یک بحث قدیمی اصول و قائده یا شیوه هم هست که من بارها برای دوستانم تشریح کرده ام.اصول انچیزی است که در طبیعت موجود است و از اراده فردی خارج و شیوه البته در اختیار اراده خلق.بعضی اصولیات تئاتری در ذات این هنر است که ان را از انواع نمایش ها متمایز کرده.البته من به این اگاهم که ان کلاسه ها را ،بچه های گروه کارگاه بهتر از من میدانند. اما گاهی میشود وقتی درون کار هستیم از انها غافل می مانیم . خدا بیامرزد استادمرحوم احمد حبیب زاده را ، در این جور مواقع میگفت:بهتر است از کار بیرون بزنیم و خود تماشا گر نمایش خود شویم. یک مثال کوچک برای دوست خوبمان  جمشیدی. قانونی بنام وزن،وزن در صحنه.عدم رعایت این قانون باعث نا تعادلی در روان مخاطب گردیده و او را زود از تنوع تابلوهای تصویری که کارگردان خلق کرده ، خسته می کند. اما شوق دومین تجربه مجید کاملا مخاطب را محصور کرده باعث نمی شود بی وزنی ها و نا هماهنگی های اندک کسی را از ادامه دیدن منع کند.

یک نوع بازی تیپیکال که مثل رمیز به جان ان یکی مجید البته اینبار سرنی زاده ، افتاده.گاهی از نمایش ،  روی تن ادم کهیر می رویاند. بیان نا مفهوم و تحریک های نا متعارف و مشمئز کننده ، که در بازی های قبلی مجید نیز نمود داشت.این را از سر دوستی صمیمی که با سر نی زاده داشتم ، گفتم. اما خب در گوشه دیگر میدان رحیمه ایرانمنش بود که گداری با ورود و خروج محزونش و تقلای ارام کردن استرینبرگ بغض را در گلوی ادم می فشورد.فکر نمی کردم رحیمه اینجوری ، خوب بازی کند.اینجا یاد مطلب دیگری در مورد کارگردانی افتادم و ان ورود و خروج کلاسه شده و خطی بود که اثر را به نوعی مکانیکی جلوه میداد.راضیه ذاکری را از خانه جوان ، حدود ده ، دوازده سال پیش میشناسم.توانمندی او کار مجیدجمشیدی را سهل کرده بود. بازی روان ذاکری دلیل دیگری است تا شما از زمان گذاشته تان راضی باشید.

موسیقی اندک ملودی بود که به موقع مینواخت و گام نمایش را منطقی تر پیش میبرد هر چند پرداخت بیشتری لازم داشت. کمی بیشتر.

ما یک نمایش درام قابل قبول را تماشا کردیم.که البته با کمی خلاقیت در طراحی لباس ، موسیقی ، گویش و میزان سن ها میشد تئاتری امروزی تر ، مدرن تر و نستالوژیک تر و شاید رمانتیسیسم تر باشد. با این حال من سید ذبیح موسوی نمایش "خانه استرینبرگ" را جهشی فوق و اینده ای روان برای مجیدجمشیدی به عنوان دومین کارگردانی وی میدانم.ضمن اینکه بی صبرانه منتظر کارهای بعدی گروه فوق العاده کارگاه هستم.

 

نکته:مورد تجربه دوم مجید جمشیدی اضافه گردید.ضمن پوزش...