کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

پسر خوانده تازی

                         سرزمین ادمک های مقوایی                                            


اما فرهنگ و هنر. این روزها نویسنده ها و کارگردانان تئاتر برای اندک پز روشنفکرانه ای هم اگر شده همت به اقتباس یکی از اثار ادبی ، نمایشی  معتبر  دنیا می گمارند و سرخاب سفیدابی از قلم گابریل گاسیا مارکز در تلفیق مذحکی از فرهنگ قومی مرز و بوم  مقوایی خودمان می زنند. مثلا با رمان پاییز پدر سالار یا رمان:پیرمرد و دریا اثر نویسنده کوبایی ارنست همینگوی. ببینید با همین اندک واژه ها چهره کغار نامه من هم عوض شد. اینروزها اشعار شکسپیر و که و که و که پناهگاه خوبی برای نمایش یک چهره متفکرانه و متفاوت شده اند. پشت این قطعات قدرتمند ادبی چه راحت میتوان به قیافه تقلید ارسطویی ، ضعف در نگاشتن و قلم زدن را پنهان کرد.

حال انکه پایان مثلا نمایشنامه رمئو و ژولیت شاید برداشتی باشد از قصیده بلند خسرو و شیرین نظامی گنجوی خودمان با این نگاه که شعر شیرین : خسرو و شیرین یا : شیرین و فرهاد قرنها قبل از نطفه شکسپیر سروده شده است.البته این فقط یک برداشت شخصی است.

داشتم فکر میکردم حتما ما الگو های قومی و فرهنگی متکثری نداریم که برای نمایش کردن درک بشری و زیباییهای منولوگ زندگی به انها اقتدا کنیم. حتما برای نگاشتن المانهای سنن و مفاهیم ایدئولوژیک جامعه خودمانی باید دست به دامان کمدیادلارته ایتالیایی باشیم یا واحد برداری از رقص باله...حتما!.؟

حالا که وزیر متواری فرهنگ دولت اصلاحات هم عطای ریشه کهن تمدن خود را به لقای پسرخوانده گی اقوام تازی ،دشمن دیرینه تمدن ایرانی میبخشد. وزیر محبوب همان و همین روشنگر نماهایی که مقید به دین شریف اقتباسند.

مهاجرانی عزیز جلوی این دوربین و ان دوربین قیافه روشنفکری به خود گرفته به پاس پاچه خواری اعراب فاسد تازی ، دینش را به پدرخوانده هایش اینگونه دیالوگ میکند:ایران و ایرانی همه زاییده ایده های حکومتی و سیاسیند.کشورها خط کشی های فرضی هستند که مردمان تاریخ خالق انند.سخنی که عضو سابق جبهه ملی را به خوروش در می اورد که : اقای مهاجرانی شما هزار برابر از روحانیون خطرناکترید.

به فلسفه وزیر محبوب هنرمندان و فرهنگیان ،  رفتارهای فرهنگی ما با مردمی که خود فرزند پیغمبرشان را به بیعت فریفتند و خود با اهلش شهیدش کردند فرقی ندارد. یعنی همین ایده که فرهنگ ما غناعت ندارد پس باید با ادبیات مشهور و فاخر رنگ و لعاب مدرنیبه به ان داد حتی اگر اصل داستان با زندگی مردم ما نا مربوط باشد. یعنی اثاری چون : ویس و رامین ، لیلی و مجنون ، منطق الطیر  ، بوف کور صادق هدایت ، اثار سیمین دانشور ، محمد حسین ندوشن و اسطوره های منطقه ای مثلا گنبد سرخ در شمیلات هرمزدگان ، خورشید و فلکناز و بیبی ماه بانو هیچکدام قابلیت یک جلوه ادبی اقتباسی را ندارند.

واقعا داشتن یک بیوگرافی روشنفکرانه اینقدر ارزشش را دارد؟؟؟

نظرات 7 + ارسال نظر
احسان ن پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 17:57


کغارنامه عزیز کلیت متنت ب یک طرف, خواهش می کنم از این غنای ایرانی و این جور داستان های تاریخی دوری کنیم برای ام روزمان به تر است...

باور کن

یعنی چه؟ یعنی تاریخ غربی ها را باور کنم و پیشینه خودم را فراموش؟؟؟ روزی که بدین گونه به قول شما به تر باشد همان که نیست باد

احسان ن شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:23


کغارنامه عزیز نازیدن ب گذشته پرافتخار و از این جور داستان ها زمانی معنا می دهد ک ب حال مان کمک کند...

احسان شهریاری شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:25

سلامی سید جان /خوب و خوش باشی کاکا

خودت خوبی احسانی. مواظب زیست محیط هرمزدگان باش

مریم سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 00:08 http://nods.blogfa.com/

من فک می کنم بقیه رو ول کنیم و خودمون یه کاری کنیم بهتره. مثلن خودت یه چی بنویس تئاترشو اجرا کن. ولی اونقدری قشنگ باشه که مردم به جا دیدن فلان و فلانی که ریشش تو تمدن ما نیس بیان نمایش تو رو ببینن.
این که بقیه چه کار می کنن و چه جور برا خودشون کارنامه میسازن واقعن مهم نیس. درد داره که کسی به چیزایی که خودمون داریم اهمیت نمیده اما تو این شرایط مهم نیس. چون چیزایی که به باد رفته رو با اعتراضی نوشتن نمیشه به دست آورد. فریاد زدن برا اونا فایده ای نداره. دردی رو دوا نمی کنه. هرچند که خوبه. هرچند که یعنی هنوز تو یادته. تو برات مهمه. اما من فک می کنم چیزی که بتونه حل کنه، کار کردنه. ساختنه. فکر و ایده داشتنه. شاید جنگیدنه. باید کار کرد. باید برا اعتقادای خوبت، کار کرد. کاری که دیده شه. کاری که جذب کنه. کاری که یه چیزایی رو به یاد خیلیا بیاره.

ممنون. بقیه سالهاست که با سوء تفاهم منو مترسک اندیشه های خودشون کردن. بعضی وقتا فکر می کنم زمانه من نیست. فصل من تموم شده بخاطر اینه که بهت میگم دمق و پیاده چه مصافتی رو طی میکنم.هی... خستم

مریم سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 15:35 http://nods.blogfa.com/

هیچ وقت فصل کسی تموم نمیشه. اگه بتونی بلند واستی. همکیشه دیده میشی. خسته نیستی. اگه خسته بودی که اییی همه راهو نمیرفتی:)

تموم میشه...اره ادما فصلین. زمانهاییکه میشد فروردین زندگیمو اغاز کنم با برهوت تقدیر و البته فساد اراده همه چیزو خراب کردم. خودمو وقف اراده تفکر اشفته و بی چیز و نظری دیگران مقدس کردم. این چیزیه که مونده یه وبلاگ خلوت چند تا کامنت یه مشت کتاب تکراری یه عالمه مقاله سیاسی و اجتماعی ممیزی شده و مریمی که سعی داره امید بده و منی که فقط به نظریات کانت فکر میکنم. ممنون

ماهی بالی چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 13:37 http://mahibali.blogsky.com

سید عزیز
گر تو خواهی تا شقاوت کم شود جهد کن تا مهر افزون تر شود.
ببین برادر من بهتره که پیشنهاد دهنده عمل کنده هم باشه پس بسم الله شما نمایشنامه اش را بنویس یکی هم پیدا می شود کار کند . نق زدن کار من و تو نیست .

محمد جان. محمد عزیز. وقتی می بینم انچیزی که اجرا شده با انچیزی که نوشتم نسبت برادر شما با خاله باراک اوباما داره دیگه میلی برای اعتماد وجود نداره!بدش من منتقدم . دارم مصاعب فرهنگی و چه و چه وچه مردم کشورم رو لمس می کنم اینهمه ادبیات دست نخوره ملت رو میبینم اونوقت هنرمند ما تازه میل کرده ؛ناطوردشت؛ اثر دیویدسالینجر رو نمایشنامه کنه و بعدا فهذا. معلومه این یه نوع بورژوازی هنریه و خطرناک...

ماهی بالی دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 http://mahibali.blogsky.com

من گمان می کنم درد مرز ندارد و مرز ها قرار داد های مسخره آدم های قدرت طلب و تمامیت خواه است پس من یکی سعی می کنم کمتر قاطی این بازی شوم و زمانی که مثلا سلینجر نامی در آن سوی دنیا درد مرا بهتر از بچه محلم فریاد میزند . پس به خود حق می دهم با او هم صدا شوم . سید عزیز

خب فکر نمی کنی اینم به نوعی سر توی برف کردنه محمد سایبانی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد