کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

بازی وبلاگی

                                            

توضیح:من در بازی وبلاگی که احسان نفیسی براه انداخته دعوت نشده بودم تا اینکه ناخوانده خودم را میهمان کردم. امیدوارم خلاف عرف اخلاقی رفتار نکرده باشم. 

  

                                               هرمز، نگین سرخ دنیا 

 

پدرم شورای روستایمان بود و من کودکیم را به نشاط می گذراندم. فارغ از دست های خالی پدر. 

زمانه نبرد گنگ با برادران هم کیش و مذهب عراقی بود. اوضاع نان و برنج مردم خراب بود و برادران من در جبهه های جنگ اسلحه رو به گماشته های بعثی گرفته بودند. دولت در اختیار ایت الله خامنه ای بود و میر حسین موسوی نمیدانم چه سمتی داشت. با این حال جهاد کشاورزی به دستور امام در حال ساخت کانالهای سیمانی جهت هدایت اب سد به باغهای لیمو بود. ماهی یک بار هم کامیون بزرگی سیمان و چوب استرالیایی(که مهر تجارت خانه امارات بر روی انها حک شده بود)پشت خانه ما خالی می کرد که پدرم مسئول تقسیم انها بین اهالی بود. این که بابا در این واگذاری اختلاص هم می کرد را یقین ندارم!.؟ 

هنوز ده به برق شبکه وصل نبود و همین سادگی بی غش بودن زندگی را بیشتر معنا میکرد. 

اکثر خانه ها چراغ فانوس نور زیستن شان بود. ما ولی به واسطه شوراء بودن بابا چراغ ، نمی دانم معادل فارسیش چیست ما به ان می گفتیم چراغ تور. چراغ تور در خانه داشتیم. تلمبه اش که می زدی نور مهتابیش بیشتر میشد.شبی از زمستان وقتی پدر چراغ تور را روشن کرده و زمین از باران هفتگی خیس شده ، برق می زد.رو به مادر کرد و گفت:   

باید بروم هرمز. مادرم انسان ارامی بود و هیچ وقت در قبال کارهای پدر دلیل نمی جست مثل اکثر مادرهای ان زمانه.خواهرم در همین لحظه تکه ای نان روی کلاه چراخ تور گذاشت تا گرم شود.بابا ادامه داد:باید برم تکلیف خونه پدریم رو معلوم کنم. بابا بزرگم سالهای دور به تب مبارزه با دستگاه رضا خان به هرمز تبعید شده بود. در هرمز به فرجام عشقی هرمزی بهانه دست رژیم پهلوی داده به حیله حکومت و به دست برادران معشوقه جائی کنار قلعه پرتقالی ها سلاخی شده بود وقتی پدرم سه یا چهار سال داشته. داشتم به حرف پدر فکر می کردم که از بوی سوختگی تکه نان روی چراغ تور به خودم امدم. 

پدر رفته بود هرمز. برادرم چند روزی مرخصی گرفته تازه از شلمچه امده بود با بوی باروت و عطر گل سرخ. او به بسیجی بودنش افتخار میکرد اتاقش همیشه بوی کتابهای دکتر علی شریعتی را می داد.سعی میکرد تلویزیون سیاه و سفیدمان را با باطری ماشین روشن کند. شب اخبارساعت نه داشت تصاویر سوختن نفتکش ایرانی بین هرمز و قشم را پخش میکرد.برادرم دور اتاق می چرخید و زیر لب به امریکاییها فهش می داد. من و خواهرم اما سریال اقای دلار را تماشا میکردیم که شارژ باطری تمام شد. 

برادرم من و خواهرم را بوسید و برگشت منطقه.مادرم ساکت و مردد به رفتن فرزندش زل زده بود.ظهر یک روز بارانی وقتی موذن روی مسجد خشت و گلی دست به گوش گرفته اذان میگفت، بابا از هرمز برگشته بود مشتی گل سرخ کوههای هرمزی به طرف مادم گرفت و گفت:خونه میراثی خراب شده بود تمام هرمز رو نظامیا قرق کردن. جنگه دیگه...           پایان  

 

نکته: چون میهمان نا خوانده بودم وبلاگی رو معرفی نمی کنم  

    

نظرات 7 + ارسال نظر
ایسا/تئاتریکال سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:58

خیلی خوبه باوا

ممنون بپی

بهشب سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 http://behshab.blogsky.com/

مهم نیست که مهمان ناخوانده بودی مهم این است که این خاطره هیجان انگیز را با ما به اشتراک گذاشتی.واقعا داشتم فکر می کردم که این خودش یک می تواند شروع یک رمان موفق باشد.متوجه شدی که چقدر بچه داستان در دل این نوشته کوتاهت قرار داده؟
سید فکر کن روی این خاطره و ادامه بده مطمئن یک داستان موفقی می شود.حالا از من گفتن.امیدوارم تنبلی نکنی.
مثلا داستان پدر بزرگت بسیار دراماتیک است یا فضایی ذهن برادر از جنگ برگشته.حتی شخصیت صبور و آرام مادر فوق العاده است.
بنویسش فقط خودت می تونی این خاطره رو به یک شاهکار ادبی تبدیل کنی.

تمام سعیم رو می کنم بهروز جان. ولی تمام این داستان خیال پردازی بود نه خاطره واقعی...

احسان ن سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 http://radioehsan.blogsky.com


خوب کاری کردی کغار عزیز:-)

عالی بود لذت فراوان بردم. "جنگه دیگه"

دیشب اوباما گفت این روزها زیاد از جنگ حرف می زنیم باید به فکر دیپلماسی بود. نمی دونم چرا از این یارو خوشم نمیاد!.؟

احسان سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:58 http://lakposht.blogsky.com

تمام این چیزهایی را که گفتی دیدم ممنو ن سید عزیز

درود بر تو احسان جان. مواظب کوههای هرمزدگان باش

ماهی بالی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 http://mahibali.blogsky.com

آفران
مهم نیست که این چیز ها در واقعیت اتفاق افتاده یا نه مهم این است که در نوشته تو باور پذیر و تاثیر گذار است .

و
دیگر این که سید جان وقی من ماهی بالی که بعضی ها تو هرمز کاکای جری پولاک صدام می کنن به این بازی دعوت نشده ام توی کغار چه انتظاری داری

درود بر محمد سایبانی. اما جری پولاک به چه معناست؟

ماهی بالی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:46 http://mahibali.blogsky.com

جونم برات بگه برادر جری پولاک یه هنرمند و ارشیتکت فرانسوی البته اصالتا چک اگه اشتباه نکنم بوده که به هرمز میاد و زیبایی های اونجا مونگارش میکنه . جری پولاک نقاش ، عکاس ، فیلم ساز و معمار بوده و سالها با مردم جزیره هرمز زندگی کرده و یکی از کارای جالبش خانه ساختن برای مردم فقیر با مصالح جزیره بوده . البته اسمش رو سرچ کنی چیزای بیشتری دستت میاد

ماهی بالی پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 http://mahibali.blogsky.com

اینم لینک اطلاعات درباره جری پولاک که دکتر نادعلیان زحمتش رو کشیده
http://www.riverart.net/hormoz/polak/persian/index.htm

خیلی خیلی عالی بود.نمی دونستم.فوق العاده بود.دستت درد نکنه جری پولاک هرمزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد