کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

قلعه کافران


خسته که میشوم به دور بر میگردم. به خلعی در ذهن. به دلتنگی های کودکانه. به عاشق شدنهای مکرر. مداوم و مصائب شیرینش.

خسته که میشوم دیگر اراده تودیع و مصامعه امیال منطقی را ندارم. همه چیز تعطیل میشود. حتی رفاقت... دیگر در این راهرو پیچا پیچ عجایب سیاست دولتی هم قدم زدن را حرام میدانم. حرام است همان طور که بارش باران بر سرا پرده خاطرات گذرکرده.

خسته که میشوم این همه کتاب بی ثمر خوانده شده را باز ورق میزنم بی ثمر...

خسته که میشوم یاد جمله حسن اورنگ می افتم که میگفت:ای کسانی که ایمان اورده اید دیگر ایمان نیاورید! وضع خراب است. ویران...

خسته که میشوم یاد عرق خوری نوجوانی می افتم. زیر پچال مهرغ بالا. و انتظار چهره معشوق پشت پنجره بعد مستی...

خسته که میشوم دیگر خبری از مقالات و واژگان قصار نیست. روی تخته سنگ مشرف به قلعه کافران دره توتنگ ، رو به نسیم غرب می ایستم و به اواز خدا گوش میدهم...