کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

کغار نامه

هنری،اجتماعی،سیاسی

دیالکتیک واژه ها

 دیالکتیک واژه ها

حالا دگه وقت نوشتنن. حالا همی جا پای گیتار هادی. از ادمونی که دگه نهن... دورن. دور... و خاطرونی به قیمت گریخون یه مرد. حالا وقت نوشتنن. حالا... حالا که سامون اگفتن انگار نا به سامونی حکومتی. خط کشی ، مرز بندی ، تقسیمات جغرافیایی... ای اقا دگه نه دگه حسی نین به مبارزه و نه بهونه ای. حالا که ات دی گریخون یه مرد.  

بتمرگی کنار همو تنها کهوری که بازتاب هر یادگارین برگ برگش ، تاغش ، حبیب زاده ، کلاس بازیگری عطایی ، فرهنگسرای شهید اوینی ، سرزمین ادمکهای مقوایی ، هوشنگ کرامتی ، ایسا سیا... سه سزیف ، عالی فاطی ، چشمهای خیره به راه صغرا، شون سرد چله کنتو  تو بغل... حالا وقت نوشتنن. حالا که ات دی گریخون یه مرد... مثل برشور نمایش ما بر میگردیم که وا دست مو نوشت.  

خوبن ، خوبن به ایروزو کافین.  

تا تو قدر مه بدونی دیر... دیر ، همیشه دیرن. همیشه به ادمی که زوالی ای نین دیرن. تا شو ابوت و دگه تارن و سرگ هل هلوک...    

 

همیشه وقت و بی وقت نوشتنن تا دیرن باید همو جا زیر نور ماه تو بغل گرم و شو سرد چله کنتو...  

اسماعل اکبری، نون و نوشابه ، سالن سید احمد خمینی ، پیاده تو پیاده رو رسالت... 

قلعه کافران


خسته که میشوم به دور بر میگردم. به خلعی در ذهن. به دلتنگی های کودکانه. به عاشق شدنهای مکرر. مداوم و مصائب شیرینش.

خسته که میشوم دیگر اراده تودیع و مصامعه امیال منطقی را ندارم. همه چیز تعطیل میشود. حتی رفاقت... دیگر در این راهرو پیچا پیچ عجایب سیاست دولتی هم قدم زدن را حرام میدانم. حرام است همان طور که بارش باران بر سرا پرده خاطرات گذرکرده.

خسته که میشوم این همه کتاب بی ثمر خوانده شده را باز ورق میزنم بی ثمر...

خسته که میشوم یاد جمله حسن اورنگ می افتم که میگفت:ای کسانی که ایمان اورده اید دیگر ایمان نیاورید! وضع خراب است. ویران...

خسته که میشوم یاد عرق خوری نوجوانی می افتم. زیر پچال مهرغ بالا. و انتظار چهره معشوق پشت پنجره بعد مستی...

خسته که میشوم دیگر خبری از مقالات و واژگان قصار نیست. روی تخته سنگ مشرف به قلعه کافران دره توتنگ ، رو به نسیم غرب می ایستم و به اواز خدا گوش میدهم...

کلاه برداری

هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی   از این زمانه دلم سیر میشود گاهی


عقاب تیز پر دشتهای استغنا            اسیر پنچه تقدیر میشود گاهی


دیدی چه کلاه گشادی سرمون رفت!.؟ دیدی؟ اره؟ با این همه ماه روی سر تصور روشنایی اینده ای خردمندتر ، به اوهام است شبیه...

حالا پارچه ها بالا...